دو باره آمــده ای بر فضــای خانه ی من
توان عشـق نمانده به روی شانه ی من
دو باره آمـــدی و زخـم کهنـه ام گل کرد
شکسته دل تن خسته همین نشانه ی من
اگر چه بــوی غــــریبـی نشستـه بر تن تـو
« دلــم گرفته برایت » همین بهـانه ی من
منی که در دل دریا اسیــــــر طــــــوفانــم
دوباره نیست کسی که شود کرانه ی من
صــدای صائقـه پیچیـد در فضــــــای تنــــم
تگرگ سرد نشسته به سقف خانه ی من
هــوای عشـــــق دمیده دوباره بـر دل تـو
سرود خستگی و غم شده ترانـه ی من
تمام زندگـی من دلـی است بـی طاقت
برو که خستگی و غم شده زمانه ی من
فرهاد مرادی
:: موضوعات مرتبط:
اشعار ,
,
:: بازدید از این مطلب : 782
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0